نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

تولدت مبارك

بازم شادي و بوسه ، گلاي سرخ و ميخک ميگن کهنه نمي شه تولدت مبارک تو اين روز طلايي تو اومدي به دنيا وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز از آسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا تولدت عزيزم پراز ستاره بارون پر از باد کنک و شوق ،پر از آينه و شمعدون الهي که هميشه واسه تبريک امروز بيان يه عالم عاشق ،بياد هزار تا مهمون تولدت مبارك دلبندم يك سال گذشته كه از فرشته هاي آسموني جدا شدي، وارد دنياي ما زميني ها شدي و با اومدنت زندگيمون رو پر از شادماني كردي عزيز دلم توي اين روز قشنگ با همه وجودم برات بهترين ها رو آرزو مي كنم امروز عكس روزي كه به دنيا اومدي رو توي ني ني وبلاگ زدن و تو يكي از دو تا متولدين امروز بودي، تو...
31 ارديبهشت 1390

جشن تولد

ديشب به اتفاق بابا و مامان جون پري بادكنك هاي قرمز و مشكي برات باد كرديم و خونه مامان جون پري رو تزيين كرديم براي جشن امشب، خوشگل شد يه عالمه كفشدوزك هم به ديوار چسبونديم كه توي هر كدوم كلي تولدت رو تبريك گفتم نازنينم بخشي از شام امشب رو حاضر كردم و برگ يادگاري برات طراحي كردم و دادم چاپ ... دست خاله نرگس هم درد نكنه با اون هنرنماييش كه عكسهاي خوشگلت رو با كلي سليقه و حوصله توي فريم هاي خوشگل طراحي كرده كه قراره به مهمونا هديه بدي عزيز دلم ديشب من و مامان جون پري داشتيم بادكنك هاي قرمز و مشكي رو باد  مي كرديم تو هم بادكنك برمي داشتي به دهننت نزديك مي كردي، با چه تلاشي مي خواستي حتما يه بادكنك مشكي و يه دونه قرمز و نه همرنگ به هيچ عنوان ...
29 ارديبهشت 1390

روز جهاني موزه مبارك

دخملي من هنوز يكسالش نشده موزه رفته ... شما تا حالا موزه رفتين؟! عيد امسال توي تعطيلات يه بار سه تايي رفتيم موزه تاريخ طبيعي كه خيلي خوش گذشت و دخملم بيشتر از همه براي ماهي ها كه زنده بودن ذوق مي كرد و اصلا از هيچ كدوم از حيوونا هم نترسيد. بعدشم سه تايي رفتيم پيتزا بادكنك كه اونجا هم خيلي خوش گذشت و دخملي با اون بادكنكي كه جايزه دادن بهش و شيطونيهاش حواس همه رو به خودش جلب كرده بود نازگلكم فقط مي گم چرا موزه پيشي نداشت؟!     ...
28 ارديبهشت 1390

عينك آفتابي در شب

روز پنجشنبه هفته گذشته رفتيم برات كادوي تولد بگيريم آخه تولدت نزديكه گلم برات يه پلاك دست خريديم كه داديم اسم خوشگلت رو روش حكاكي كردن و يه انگشتر فينگيلي و ناز، چون مي خواستم كمي هم خريد كنم براي تزيين جشن تولدت،تو يه مقداري خسته شده بودي،  توي فاصله اي كه براي حكاكي پلاك به دست اومد آورديمت جلوي پاساژ كه يه فروشنده عينك يه دونه از اين استوانه ها كه كلي عينك بهش آويزونه گذاشته بود. من دست كردم يه عينك كوچولوي آفتابي برداشتم كه درست اندازت بود گذاشتم به چشماي خوشگلت كه تو هم خيلي خوشت اومد و فكر كنم از پشت اون شيشه ها همه چيز رو يه جور تازه اي مي ديدي به همين خاطر برعكس اغلب اوقات كه از هر چيز اضافه اي كه بهت وصل ش...
27 ارديبهشت 1390

بيا لا لا كن

خيلي وقته كه وقتي مي گم برو توي تشكت اگه نزديك خوابت باشه مي دويي مي ري توي تشكت يا اگه پتويي چيزي نزديكت باشه همونجا سرت رو ميذاري و با اون خنده هاي كشمشيت مثلا يعني مي خوابي انقده اين رفتارتو دوست دارم كه خدا مي دونه ديروز بهت مي گفتم بيا اينجا لالا و با دستم شكمم رو نشون مي دادم زودي سرت رو مي ذاشتي روي شكمم، سينم رو نشون مي دادم و ميگفتم بيا اينجا لالا ... زودي سرت رو روي سينم مي ذاشتي خيلي جالب بود كه كف دستم رو نشونت ميدادم و تو هم زودي اون كله قشنگت رو كف دست مامان مي ذاشتي، حتي دستم رو با فاصله از زمين مي گرفتم بازم سرت رو مي ذاشتي قربون اين شيرين كاريهات بشم مامان ديروز توي حموم مي مي خواستي و براي اولين بار توي حموم مي مي خوردي و م...
24 ارديبهشت 1390

نچ نچ نچ ...

حبه انگور مامان تا تولدت چند روزي بيشتر نمونده ها عسلكم چند روزه كه هر جاي به هم ريخته اي ميبني حالا مي خواد خونه باشه، پاركينگ باشه، هر چيزي كه ريخته باشه و پخش و پلا باشه سريع يه فيگور قشنگ و جدي مي گيري و مي گي نچ نچ نچ .... مامان فداي نچ نچ كردنت بشه حالا خوبه كه خودت آخر پخش و پلا كنايي ها ناقلا به كارهاي خودتم نچ نچ مي كني ... مي ذاري مامان خوب جمع و جور كنه بعد مياي مي ريزي بهم، بعدشم نچ نچ مي كني اي كلك ... امان از دست تو وروجك بامزه و باهوش   ...
24 ارديبهشت 1390

تولد بابا و آسانسور

امروز روز تولد باباست، تولدت مبارك بهترين باباي دنيا صبح هر سه نفري يعني من و تو بابايي توي آسانسور گير افتاديم و حدود بيست دقيقه اي طول كشيد تا يكي از همسايه ها تونست نجاتمون بده، خوب تحمل كردي نازگلكم آخه اكسيژن واقعا كم شده بود و من و بابا نگران بوديم طاقت نياري و بيقراري كني البته خسته شده بودي نفسك آخ خ خ گردنم ... ديروز چند بار گردن ماماني رو گاز گرفتي از اون گازهاي نفس گير .... واي واي ... نمي دونم چرا ديروز از خونه آقاجون كه برگشتيم خونه خودمون شروع كردي به بي تابي كردن، براي اولين بار بود كه اينهمه گريه كردي و من فكر مي كنم هم خسته بودي و خوابت مي اومد و نميتونستي بخوابي هم لثه هات خارش داشت ... الهي بميرم ... منم سرم خيلي درد مي كر...
20 ارديبهشت 1390

درباره تو

نازنين مامان ديگه تا از خواب بيدار ميشي داد ميزني مامان ...  و اين كلمه رو انقدر خوشگل ادا مي كني كه دلم مي خواد گازت بگيرم يك هفته اي هست كه ياد گرفتي بگي ممنون و اين كلمه رو اينجوري مي گي منننوننن از خيلي كوچولوتر كه بودي به جانوني مامان جون پري خيلي علاقه داشتي اوايل كه مي گرفتي ازش بالا مي رفتي و همون بالاش مي خوابيدي بعدها كه ياد گرفتي بازش كني تا مي ديديش مي گفتي با ... كه با تشديد ب و سريع تموم كردن الف اين كلمه رو مي گفتي و اين يعني اينكه بازش كنيد خودت هم بلدي بازش كني اوايل با دندونات بازش مي كردي حالا ديگه با دست باز مي كني اما اول به بقيه دستور ميدي بعد كه ميگيم خودت بلدي خودت بازش مي كني آخ نازگلم هنوز با ولع شير مي خوري و...
18 ارديبهشت 1390

تمرين راه رفتن

ديروز نازگلك خونه مامان پري جون بودي. وقتي از سركار برگشتم انقده از ديدنم خوشحال شدي نمي دونستي چيكار كني ... آخه مامان جون و عمو رو مشغول كرده بودي و به خنده انداخته بودي و كسي متوجه نشد من رسيدم اين بود كه بي هوا در رو باز كردم و تو منو ديدي .. الهي قربونت برم ... به خدا انگار دنيا رو بهم مي دن وقتي اينجوري برام ذوق مي كني. مامان پري ديروز باهات تمرين راه رفتن كرده بود و فاصله دو تا پشتي رو قشنگ با كمك ديوار راه مي رفتي ... مامان هم فاصله دو تا پشتي رو هي بيشتر مي كرد ... سمت چپ يه كمي سختته اما سمت راست رو به سرعت ميري ماماني فداي قدمهاي كوچولوت بشه عزيز دلم ...
15 ارديبهشت 1390

دختر گل مامان

نازدونه من دختر قشنگم دل ماماني برات يه ذره شده، صبح با اون روسري خوشگل سبزرنگت رفتي پيش مامان جون و آقا جون دنبال جيك جيك ... ديروز كه از سركار برگشتم چقدر شيطوني كردي ... خدا كنه هميشه سلامت باشي، عيبي نداره هر چي شيطوني بكني نازنينم همش سر لج بودي، پاتو مي ذاشتي روي يكي از كشوهاي ميز آرايش مامان جون كه مثل پله برات بيرون آورده بودن و ميرفتي بالا البته خيلي محتاطي و اگه دست من پشت سرت نباشه از جات مطمئن نيستي و مي ترسي اما دست من كه پشت سرت بود با خوشحالي تمام قد كشيده بودي و از توي آينه من و مامان جون رو نگاه مي كردي و با اون چشماي خوشگلت كه برق مي زد از خوشحالي شاديت رو بهمون نشون مي دادي بعد از اينكه رسيديم خونه، با هم آبميوه گرفتيم كه ...
14 ارديبهشت 1390